خدايش بيامرزد. فردا شب نماز ليلة الدفن رو فراموش نكنيد...
من که رفتم بنويسيد دمش گرم نبود - بنويسيد صدا بود ولي نرم نبود
خانه در خاک و خدا داشت ، تماشايي بود - بنويسيد دو خط مانده به تنهايي بود
بنويسيد که با ماه ،کبوتر مي چيد - از لب زاغچه ها بوسهء باور مي چيد
بنويسيد که با چلچله ها الفت داشت - اهل دل بود وَ با فاصله ها نسبت داشت
دلش از زمزمهء نور عطش مي باريد - ريشه در ماه ، ولي روي زمين مي جوشيد
بنويسيد زبان داشت ولي لال نشد - بنويسيد که پوسيد ولي کال نشد
پُرِ طوفان غزل بود ولي سيل نداشت - بنويسيد که دل داشت ولي ميل نداشت
پنجه بر پنجرهء روشن فردا مي زد - وسعت حوصله اش طعنه به دريا مي زد
بنويسيد به قانونِ عطش ، آب نداد - و کسي کودک احساسش را تاب نداد
سرد و سرما زده از سمت کوير آمده بود - کودکي بود که در هياتِ پير آمده بود
تا صداي دل خود چند تپش فاصله داشت - گاه با فلسفهء عشق کمي مسئله داشت