هو الشهيد .........
نمي دونم چي بگم .... اصلا ميازي نيست چيزي بگم ....... خيلي كم اون هم اون قديما ( يه سال پيش ) مي شناختمش ......... از وقتي وبلاگ نويسي رو كنار گذاشتم ديگه باهاش زياد حرف نزدم ......... ولي همون زمان كوتاه كافي بود كه از ديشب كه خبرش رو به طور ناگهاني و شوكه كننده دريافت كردم بتركم ......... اون قدر جنب و جوش داشت و اون قدر امل بودنش قشنگ و شيرين بود كه تصميم داشتم برگردم و برم تو جمع املها ...........
حيلي گريه كردم ولي حتي يه قطره اش هم برا اون نبود ........همش برا خودم بود ..... خودش مي دونه چي دارم مي گم .........
يه ختم قرآن هم از طرف من بنويسيد ..... شايد به بركت اين كار خودم آدم بشم .....
يا حق